داستان مردی که در پیش پیامبر ص به انکار غدیر برخاست و به عذاب الهی گرفتار شد*

عصر امروز پیامبر صلی الله عليه و آله همراه اصحاب خود و عده‏اى از منافقين - كه حارث فهرى نيز در بينشان بود - نشسته‌بودند. پیامبر صلی الله عليه و آله كه در طول اين سه روز در هر فرصتى به بازگويى مناقب و فضائل اميرالمؤمنين‏ عليه السلام مى‏پرداخت، در اين حال خطاب به اميرالمؤمنين‏ عليه السلام فرمود:
«در تو شباهتى به عيسى بن مريم وجود دارد. اگر اين‌گونه نبود كه گروه‏هايى از امت درباره تو كلامى بگويند كه مسيحيان براى عيسى گفتند، درباره تو كلامى مى‏گفتم كه از كنار هر گروه از مردم كه عبور مى‏كردى خاك پاى تو را برداشته و به آن تبرك مى‏جستند».
منافقين با شنيدن اين كلام برآشفتند و هر كدام كلامى توهين‏آميز گفتند كه پیامبر صلی الله عليه و آله پاسخشان را داد.
در اين ميان حارث فهرى برخاست و با زبانى تند و جسورانه به پیامبر صلی الله عليه و آله گفت: «وقتى قرار شد تو رسول‌اللَّه باشى و على جانشين تو باشد و فاطمه دخترت سيده زنان عالم و حسن و حسين سيد جوانان اهل بهشت باشند، پس براى قريش چيزى باقى نگذاشته‏اى».
پیامبر صلی الله عليه و آله فرمود: اين مقامات را من تعيين نكرده‏ام بلكه دستور خداوند است.
حارث دوباره گفت: اى محمد، ما را دعوت كردى كه «لا اله الا اللَّه» را قبول كنيم و ما هم پذيرفتيم. سپس از ما خواستى كه پيامبريت را پذيرا باشيم و پذيرفتيم در حالى كه قلبمان رضايت نمى‏داد!! بعد دستور نماز، روزه، حج، خمس و زكات آوردى و ما انجام داديم. به همه اين‌ها اكتفا نكردى تا اين‌كه امروز پسر عمويت را منصوب نمودى و گفتى: من كنت مولاه فهذا على مولاه. آيا واقعاً همه اين‌ها از طرف خدا بود.
پیامبر صلی الله عليه و آله فرمود: همه از طرف خدا به من وحى مى‏شود.
حارث دوباره گفت: تو را به خدايى كه جز او خدايى نيست آيا حتماً از طرف خداست و از نزد خودت نيست؟!
حضرت فرمود: به خدايى كه جز او خدايى نيست همه اين‌ها از طرف خداست نه از پيش خودم و اين را سه بار تكرار فرمود.
حارث دوباره سخنان كفرآميزش را بر زبان راند. در اين حال پیامبر صلی الله عليه و آله فرمود: اى حارث، از خدا بترس و از آن‌چه درباره دشمنى على بن ابى‏طالب‏عليهما السلام بر زبان آوردى توبه كن. حارث سر به سوى آسمان بلند كرده گفت: «خدايا، اگر محمد در آن‌چه مى‏گويد صادق و راستگوست سنگى از آسمان بر ما ببار يا عذابى نازل كن كه انتقامى در اولين ما و نشانه‌ای بر آيندگان باشد، و اگر آن‌چه محمد مى‏گويد دروغ است عذابى بر او نازل كن».
در اين هنگام آياتى بر پیامبر صلی الله عليه و آله نازل شد كه يكى از آن‌ها آيه شريفه 34 سوره انفال بود:
«وَ ما كانَ اللَّه ليُعذّبَهُم و أنتَ فِيهم وَ ما كانَ اللَّه مُعَذِّبهم و هُم يَستَغفرون»
«خدا آنان را عذاب نمى‏كند در حالى كه تو در ميانشان باشى، و خدا آنان را عذاب نمى‏كند در حالى كه استغفار كنند».
طبق اين آيه شريفه با حضور پیامبر صلی الله عليه و آله عذاب نازل نمى‏شد، لذا حضرت به او فرمود: اى حارث، يا توبه كن و يا از پيش ما برو!
حارث گفت: اى محمد، راه ديگر اين است كه براى قريش هم نصيبى در اين امر قرار دهى.
حضرت فرمود: اين مسئله در اختيار من نيست بلكه مربوط به خداوند تبارك و تعالى است.
حارث گفت: اگر اين‌گونه است اعلام مى‏كنم كه قلبم توبه را نمى‏پذيرد، ولى از حضور تو مى‏روم. سپس برخاست و به سمت شترش رفت و سوار شده، حركت كرد.
در اين‌جا غدير وارد مباهله‏اى شگفت شده و لازم بود دست الهى معجزه‏اى يادگار بنمايد كه براى همه منافقين در طول تاريخ درسى دندان‌شكن باشد.
همه مسلمانان مى‏ديدند كه حارث در حال دور شدن است، ناگهان صحنه‏اى مشاهده كردند كه ياد ابرهه و اصحاب فيل را در ذهن‏ها زنده كرد.
پرنده‏اى در آسمان ظاهر شد كه در منقارش سنگريزه‏اى اندازه عدس بود و آن را بر سر حارث رها كرد. آن سنگريزه از سر او وارد شده و طول بدنش را درنورديد و از انتهاى بدنش خارج شد. سپس ابر سياهى پديدار گشت و رعد و برقى زد و صاعقه‏اى به وجود آورد كه بر بدن حارث خورد و او را سوزانيد.
در اين هنگام جبرئيل نازل شد و آيات قرآنى اين معجزه غدير را با خود آورد :
«سَأل سائل بِعذابٍ واقعٍ، للكافرينَ ليس له دافِع، مِنَ اللَّه ذى المَعارج»**
«طلب كرد درخواست كننده‏اى عذاب واقع را، براى كافران كه قدرت دفع آن را ندارند، و اين از طرف خداوند بود».
اين‌گونه مراسم بيعت سه روزه پايان پذيرفت و براى هميشه در ذهن مسلمانان نقش بست. پیامبر صلی الله عليه و آله دستور حركت شبانه را صادر فرمود و كاروان همان شب حركت كرد.
* كافى: ج 1 ص 422. تفسير قمى: ص 695 . بحار الانوار: ج 8 ص 6. تفسير ثعالبى: ج 3 ص 239. زاد المسير: ج 4 ص 10.
** سوره معارج: 3 - 1.